جاده باز منو صدا کرد*

روزهای آخرم رو اینجا، توی این پژوهشکده ای که یکسال گذشته رو اینجا بودم و عمیقن دوستش هم دارم، می گذرونم. سه هفته ی دیگه اینجام. راستش دلم میخواست امسال رو بمونم اینجا ولی کمی مشکل بودجه پیش اومد. گفتن بمون اگه میشه ولی با پول کم. گفتم شرمنده نمیشه! بله اینجوریاست! آدم از یک جایی و سنی به بعد، پول-دوست هم میشود! فلذا با کمال بی تواضعی خاطرنشان کردم که دیگه حالا با گذروندن پست-داک، شرمنده، بیشتر هم باید بسلفید. رییس مهربونم گفت امسال "سِویِر باجت کات" داشته. منم گفتم دلم میخواد که بمونم ولی نه با این میزان حقوق. گفت می فهمم.

بگذریم. فکر کردم خیلی هم بد نیست. یک پس انداز ناچیزی دارم که بتونم تا دو ماه تو این شهر بخورم و نمیرم. پس فکر کردم بعد از سالهای سال درس خوندن و کار کردن و دویدن، خیلی هم بد نیست لابد، که یک مدتی "بی-کار" باشم! یک فرصت چند هفته ای بخودم بدم بشینم درست درمون نگام کنم بلکه چیزی ازم دستگیرم شد! راست ترش اینه که ترسیدم. یه جوری هول برم داشته از این که چه طوری آدمی از پیِ هم، از پیِ نداشته‌ ها و داشته‌ هاش میاد و میره و تموم میشه. از اینکه بوده یا نابوده به کامِ خویش، به قول آقای خیام نابوده میشه!

فکر کردم این سه هفته که تموم بشه، وقتشه که بزنم به جاده. عاشق جاده ام. عشقبازی در جاده ها. گرچه احتمالش خیلی بالاست که آدمی مثل من که عاشق جاده های بی سر و تهه، یک وقتی، یک جایی، اسیر جاده ‌ای بشه که ته داره! شاید هم بن بست حتی! کسی چه میدونه. هنوز اما چشمهام با جاده های بی سر و ته برق می زنن. شاید باورش سخت باشه ولی من حتی با جاده های نرفته هم خاطره دارم! یک جورایی جاده برام حکم اون معشوق ابدی و دلخواه رو داره که باهاش خیال و خاطره می سازم، همون معشوقی که، مردی که، همیشه آغوشش برام گشوده بوده، پذیرا بوده و التیام دهنده. جاده همون مرد عاشقه که پستی بلندی های زن رو میدونه، بلده کجا داغ و نفس گیر باشه، کجا رها کنه تنش رو، کجا همه ی وزنش رو بندازه رو شونه‌ های تپه وقت پایین‌ اومدن، کجا یله بده خودش رو حول کوه، کجا بپیچه و تاب بخوره بین دشت و تنه های استوارِ درختهای صنوبر در دوردستها، کجا بره دراز بشه کنار رودی، ساحلی، برکه ای و گاهگاهی هم خوب میدونه کجا باید ول کنه بره برا خودش، به امان خدا...

الان ولی؟ پشت میزمم. به دور از معشوق ابدی م. عصر یک جمعه ای که فقط سه جمعه ی دیگه شبیه این اینجا خواهم بود. و به جاده فکر میکنم و به یک ماهی که میخوام به خودم فرصت بدم. ولی بعدش چی؟ کارِت چی؟ زنت چی، بچه ت چی؟ چونه مو میخارونم میگم شما درست می فرمایید ولی حالا یک گلی می‌ گیرم به سرم دیگه!


* برا شما اصلش "صحنه باز منو صدا کرد" هست.

۴ نظر:

  1. محض احتیاط ،آمین !:)

    پاسخحذف
  2. یا جاده آغوششو وا کرده برام........
    اوهوم........
    خب خوبه، خیلی خیلی هم خوبه اتفاقا! آدم نیاز داره به استراحت، همونطور که به کار... یه چند وقتی به خودت استراحت بده بهتر شروع می کنی، هرجا، هرکاری، مهم اون استراحت و نیروی تازه گرفتنه.
    خووووووووبه....

    پاسخحذف