احتمالن در سرنوشت هر آدمی، حداقل یک بار گذرِ
افتادن به "بندزنی" هست. بندزن همون شتریه که در خونه ی همه، بلااستثنا
می خوابه. در زندگانی هر کسی، چیزی/کسی بوده/هست/خواهد بود که یک وقتی آدمیزاده رو
محتاج به بندزن میکنه.
یک کاری ولی این ژاپنیا با این بندزنی کرده ن که رسمن خود نبوغ
هنره. بهش میگن "کینتسوگورای یا کینتسوگی". معنی لغوی کینتسوگی به ژاپنی
یعنی "سفر طلایی". هنر کینتسوگی در واقع یک سنت بندزنی با طلا هست با
قدمت چندین قرن در ژاپن و الان جزو اریجینالترین هنرهای جهان نام برده میشه.
داستان این طرز از هنر هم میگن برمیگرده به 5 قرن پیش که یکی از سرداران ژاپنی یک پیاله ی چای رو که خیلی دوست میداشت و شکست رو فرستاد به چین که تعمیرش
کنن. پیاله رو که برگردوندن، معلوم بود که بندزنشون بی حوصله و بی سلیقه بوده و با
چند تا گیره ی زشت پیاله هه رو چسبونده بود به هم. سردار ژاپنی هم طبعن خوشش نیومد
و کلی صنعتگران ژاپنی رو جمع کرد که چاره بهتری در کار کنن. ژاپنی ها هم خب هزار
سال بود که با نگرش فلسفی وَبی-سَبی که فلسفه بودایی ذن هم ازش نشات میگیره زندگی
می کردن و آشنا بودن. بودا گفته بود که پایه های جهانِ هستی بر سه ستون استواره: ناپایداری،
رنج و خالی بودن. به پیروی از این فلسفه، وبی-سبی طرزی از زیبایی شناسی ژاپنیه بر
اساس دریافت جهان بر پایه ی پذیرش ناپایداری و نقص. وبی-سبی زیبایی شناسی هست که زیبایی
رو در امر "ناقص" و "ناپایا" می بینه، چرا که جهانِ وجود،
میرا و ناپایداره، و درک این موضوع باعث رهایی ذهن و رستگاری (سلام کلاغی)
آدمیزاده میشه. ویژگی های زیبایی شناختی وبی-سبی، شامل عدم تقارن، تلخی و خشونت (زبری
یا بی نظمی)، سادگی، ریاضت، تواضع، صمیمیت، و قدردانی از یکپارچگی صاف و ساده ی اشیاء
طبیعی و کاربردهای اونهاست.
القصه! فلسفه کینتسوگی نه فقط گرفتن درزها و تَرَکها
نیست، بلکه یکجور بزرگنمایی شکستگیها هم هست، جوری که شیئ مربوطه زیباتر بشه و
کاراییش نه فقط در حد کاربرد اولیه ش، بلکه دیگه یه جوری بشه که شیئ نفیس و هنری
هم باشه. حتی میگن چندین مورد داشتیم که یکجوری این قضیه پیش رفته و جوری جوّ مجموعه
دارها رو گرفته و اونقدر شیفته ش شدن که بعضیاشون عمدی ظروف قیمتی و نفیس خودشونو
میشکستن تا بدنشون دست بندزنهای کینتسوگی-کار تا با رگههای طلایی درزاشونو بگیرن
و بشن اشیایی قیمتی تر و زیباتر.
این قصه رو جهت یادآوری به اون کسی نوشتم که احتمالن
اون بالا نشسته. اگه هم که اون بالا کسی نیست که دیگه هیچ! برای درز دیوار نوشتم.
ولی خب! اینقدر رو بگم که کاش یک نا/مسلمونی هم پیدا بشه تیکه پاره های من و اون چند
تا نازنین آدم های زندگی م رو جمع کنه ببردمون پیش کینتسوگی بندزنِ شهر، حالمونو
خوب کنه...
سلام شایا جان:)
پاسخحذفلامصب بد دردیه این رستگاریه ،تا رسوات نکنه نمی شه :))
انصاف حق و بجا گفتی ،کاش بندزنی پیدا میشد و کار را قبل از رستگاری تمام می کرد :(
اما تو خوب باش ،نیشت را نبندی نصف خوبی خودش می آید :)
با این کامنتای تو کلاغی من نیشم همیشه بازه، لاجرم خدا قبول کنه خودش بیاد دیگه. نامه ش هم قبول نیست :-))
حذف:-*
چه جالبه حکایت این کینتسوگی...
پاسخحذفو خب، انگار هر جایی، طی این تاریخ سالیان، نیازی به بند زدن بوده، بند زن خودش پیداش شده، مهم اینه که اون جایی که بند زن های معمولی کم آوردن کینتسوگی کارها به وجود آمدن. دارم فکر می کنم که حد ایده ال ما آدم ها و نیازمون به اون استانداردهایی که توی ذهنمونه می تونه موجبات به وجود آمدن این جور هنرها (تکنولوژی ها و...) باشه. وقتی ایده الت کینتسوگیه، به بندزن معمولی رضا نمی دی. کینتسوگی کار ِ ماهر پیداش می شه، نترس...
موافقم ترنجی :***
حذفو نمی ترسم. امیدوارم :***
شایا جان،
پاسخحذفکسی که به رستگاری ایمان دارد خودش میاید،رستگاری تنها پلی است که خر هیچ کس حق عبور ندارد ،باید خودش رد بشود وآنجاست که ما بالگد منتظریم ،والا شوخی که نیست :))
و حتی آن وحشی بزرگ بافق فرمودند:
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هااااااااااااان آن کسیت ؟
اینجا اشارت به همانجاست :))
:-)))
حذف:*