گیجم. گیجی ِ خوب. نه از نوع "کانفیوژن"، که از جنس
"آلیس در سرزمین عجایب بودگی". که هنوز نمیدونم قراره خونه م کجا باشه؟
پس فردا کودوم شهرم؟ امروز قراره کی رو ببینم؟ هنوز چمدونها و بسته ها رو باز
نکرده م. اینروزها زندگی ام تاخورده و جا شده توی یک کوله پشتی سبک و کوچک. دقیقن
در ابعاد کوله پشتی ام زندگی میکنم. هیچ چیز در افق روشن نیست، اما این مِه ش اذیت
نمی کنه که هیچ، فضا رو تلطیف هم کرده. با اینحال؟ من گیجم. چیزی که اما واضحه
اینه که خودم میفهمم از گذشته فاصله گرفته
م. گذشته در من پوست انداخته و من ِ گذشته م رو به سختی به جا میارم. و حالا بیشتر
از همیشه میدونم که به رویا و آرزو و تمنا و البته تقلای زندگی باور دارم. بدون
رویا زندگیم رسمن گیاهیه گرچه میدونم واقعیت ایز لس پوئتیک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر