یه شبی زار و پریشان
در میخانه زدم
ز غم هجر و فراقش
می سوزد جان و تنم
گفتمش باز کن ساقیِ من
منم آن مطرب خوش
که شکسته سازِ دلم
گفتمش می بده جام پیاپی بده
ز قرار رفته ازدست ، آمده است جان به لبم
تو ببین کاسه چشمم بنگر سرخی اشکم
بنگربنگر بنگر زحال مستم ز غم هجر و فراقت
چاک ، چاک است پیرهنم
گفتمش ساقی من بنواز این دل من
به سرم شور نماند
به فدایت جان و سرم
به فدایت جان و سرم
ساقی من
پ.ن. غیر این طرز این شعر را مخوان...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر